هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

خورشید من

از برکات مسجد

دم اذان ظهره ... با قدمهای کوچک هلیا روانه مسجد شدیم . آخرین باری که نماز ظهرم را به امام جماعت اقتدا کردم یادم نیست شاید زمان دانشجویی شاید هم قبل تر... یادم می آید که ابتدایی بودم با مادرم به مسجد جامع رفتیم حین رکوع سرم را برگرداندم تا مادرم را ببینم خانم کناری گفت نمازت باطل است چقدر گریه کردم و پا کوبیدم .... کاش همه این سال ها با آن پاکی نماز خوانده باشم .. به هلیای  سرگرم تسبیح های مسجد نگاه می کنم  روزی او یاد امروز میکند .. خدا که در کنارش باشم و باهم یاد روزهایمان کنیم ...  پانوشت - بین دو نماز پیرزنی به هلیا شکلات داد .. هلیا درگوشی گفت مامان راست گفتیا که پیرزنا م...
23 دی 1392

آدینه عالی

بعد از مدتها امروز اولین روزی بود که احساس خیلی خیلی خوبی داشتم ... اولین روزی که همه روز رو خونه بودم یه خانه دار واقعی بدون هیچ دغدغه و کمبود زمانی ... قریب به سه ماه بود که دلتنگ امروز بودم ... همه چیز به حوصله و بدون عجله ... روز خیلی خوبی سپری کردم و اما ... بعد از برنامه روزانه کار با آبرنگ داشتیم و چاپ با بطری آب معدنی که به صورت گل در آمده ... دخترم زود خوب شو .. تنگی نفس هایت .. بی حالیت عمرم را کم می کند ...
21 دی 1392

دلنوشته

می نویسم برای خودم ... که بعد از مدتها به خودم برگشتم به روزگاری که می خواستم من همسرم و دخترم ... شاید زیر کتری چشم به در مانده .. هلیای زود خوابانده شده به شوق گپ و گفته خ..لباسهای مرتب و میزان شده ... چشمهای منتظر آیفون همه و همه قدمی در راه بزرگتر شدنم باشد قدمی نو که بازهم به خودم اعتماد کنم و روی پا بایستم و باور کنم که این منم که می توانم تغییر کنم نه او ... این منم که هرگز انتظار خوش قولی را نکشم ... بله ! این طور زندگی کردن خیلی راحتر است تا انتظارهای بجا و بی جا .... این منم که باید بی اعتنا و بی اهمیت باشم ... خودت هستی و خدایت ... خدا در وجودت زندگیت رخنه دارد محکم بایست و سرت را به بلندای آسمان بالا بگیر مادر هلیا.... نه هلیا...
20 دی 1392

کاردستی مامان

برای هلیا تور عروسی درست کردم گذاشتم روی صندلی غذاش تا فردا صبح ببینم چکار میکنه . تور عروسی بدون داماد خیلی مزه داره .... ذوق مادرم رو وقتی که چادرهای عروسی دختراشو می برید درک کردم چقدر خوشحال بود  بسم ا.. می گفت اهنگهای شاد میگذاشت شکلات می ریخت و می گفت سر چادر بریدن ها باید حرفهای خوب زده بشه و کلی دغدغه های دیگه که به همه آنها به مرور خواهم رسید... ...
8 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد